love
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته ،باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان دارد آری ، من ، با دقایقم ، با زندگیم لجبازی می کنم ! نازنینم ! غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش میکشد سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده ، کورکورانه زیستن را خوب آموختم ! زندگیم را تمام کردم ، حالا نفس کشیدن منت سرم می گذارد ! حس می کنم هوای اینجا سرد و سنگین است نازنينم ! دیگر نگو خداحافظ ! اگر می روی بدون وداع برو ... گله ای نیست ! ببین ! نقاشی عشق می کشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش می دهد ، نبض سکوت حرفی برای گفتن دارد ! حالا دیگه خیلی تنهام ! ببین ! دستانم را ببین ، چشمان ترم را ببین ، ببین سکوتم چه حرفهایی را تحمل می کند ! به خاطر تو ... نامت را هر روز زمزمه می کنم مبادا یادم رود که روزی ... زمانی ... عاشقت بودم ! آری ... عاشق خیال نکن دیوانه شدم ... اگر این دیوانگی ست من عاشق این دیوانگیم ! نازنینم ! ما محکومیم ... محکوم به زندگی ! و شاید محکوم به مرگ !!! سکوت کردم
برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای ♥ دوستدارم عزیزم ♥ ماه من باور بکن هر شب هوایت میکنم قلــب پاره پاره ای دارم فدایت میکنم می نـشینم گوشـه ای در آرزوی دیدنت روبه قبله اشک می ریزم دعایت میکنم روی آن شیشه ی تب دار تو را" ها " کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم شنيدم که چون قوي زيبا بميرد فريبنده زاد و فريبا بميرد روز عشاقه.هر سال این موقع حال عجیبی داشتم.دستانی پر را می دیدم و چشمانی از آنهم پرتر.پر از برقی انگار چشمانشان هم هدیه ای داشت و می خواست پرش بدهد تا عمق وجود همتاهایشان و می ماند دستان من که پر از تمنا بود وچشمانم که به دنبال همتا. می خواستم مجنون خیابانها شوم ، راه بیافتم و هرکس را دیدم که لبخندش رنگی از آتش داشت نگه دارم و برایش فریاد بزنم من هم عاشقم ، من معشوقی دارم زیباتر از تمام گلهای هدیه شده شرینتر از همه ی شکلاتها با همان تلخی نابشان وچشمانی که از به آهو هم طعنه می زنند خرس که دیگر هیچ آخر به همان دوستی خرس وار هم راضیم و نیست.معشوقی دارم که نمی توانم به او قلب هدیه دهم چون قبلا آن را برده است و معشوقی که اگر بخواهم تمام جهان هم فدای لحظه ی بهم خوردن مژگان بلندش کنم کم است. گلم خیلی دلم برات تنگ شده خیلی تورو کم دارم همسرم (سوین) ، وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است.
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم. سوین عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک ستاره ای خوش اقبال در آسمان هستی درخشیدن گرفت تولدت مبارک . نيامدنت را غمي نيست بازبون بی زبونی داد میزنم بخدا خیلی دوست دارم اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
توان نوشتن ندارم ، واژه هایم گرد و غبار گرفته . باور کن که باورت کردم ، باور کن که بی تو بی باور شده ام ! من !
به اندازه همه حرفهایم !
♥دوستت دارم عزيزم♥
برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
برای تويی كه قلبت پـا ك است
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است
اگر به خاطر زيبايي ، دوستم ميداري دوستم مدار!
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهي برآنند که اين مرغ شيدا
کجا عاشقي کرد، آنجا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز آغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش وا کن
که مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
گاهی می گفتم شاید این روز عشق تفاوت کنم اما باز هم از تو دورم ،باز هم همان حس عجیب و همان تمنای همتا.ولی نه، به دلم که نگاه می کنم امیدی نارنجی در آن سرکشی می کند ،قویتر از آنست که جلویش را گرفت پس به زبان می آورمش :شاید طنین صدایت این روزم را متفاوت سازد.از فکرش هم گرمای مطبوعی تنم را گر می اندازد آن را هم نشنوم همین برایم کافیست.
به دِینم فکر می کنم و اینکه چگونه ادا نکرده خواسته ای دیگر از تو داشتم هر چند که آن خواسته یک نگاه کوتاه شاید عاشقانه باشد.مگر نه اینست که این حال زیبا را ،این فراتر از معنا را این بغض غریب نوشته هایم را تپش قلبم را و همان خریدن ناز نگاهت را به تو مدیونم و چگونه می توانم از ادایشان کنم بجز اینکه که عاشق که هستی عاشقترت کنم.
گفته بودم که می خواهم با عشقمان به همه نشان بدهم که قصه لیلی و مجنون افسانه ای بیش نیست پس چگونه می توانم حضور نام دیگری روی روز عشقِِِِ بیشتر تقویمهای دنیای عاشقی را بپذیرم مگر من هم مانند او اسیر معشوقم نشده ام و مگر نه اینکه من هم حاضرم برای او نه یک بار که هزار بار بمیرم.
در عوض اینبار خواهشی دارم به پاس پروانه هایی که امروز خندیدند تو هم لحظه ای بخند.لحظه ای برای من بخند.
که برای بی تو بودنم وقتی نمیماند.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!.
و آن ستاره تو بودی
خوش آمدی
از خداوند برایت بهترین ها را آرزو دارم .
غم من
از نبودن توست
حتي اگر ديگر هرگز نيايي
تا هميشه
من آن داغ اخرين ديدارت را
چون خاطره اي
برديوار بيستون قلب حزينم
به يادگار حك كرده ام
نام تو
ماندگارترين
و ياد چشمان تو
بي غروب ترين خورشيد زندگي من است
هرروز
به هزاران شوق
در اينه تو را مي جويم
و از عمق نگاه خود
تو را مي بينم
اما
هر شب
كه در اينه مي نگرم
نه تو را
نه خود را
و نه غمي مي بينم
اين فقط تنهايي است روبري من
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
Power By:
LoxBlog.Com |